لقب(ها) : لرد سیاه نامرده، ارباب غضب، تاریکترین، همانکه مراقب مردگان است
جنسیت : مذکر
نژاد : نامردگان، نیمه خدا
کلاس شخصیت : شمن، پالادین، نکرومنسر، شوالیه مرگ، اکس پالادین
طرفدار : رهبر نامردگان غضب, پیشتر لژیون سوزان
شغل : شاه لیچ، رهبر نامردگان، ارباب نرثرند
پادشاه لیچ یا The Lich King موجودی بود که توسط کیل جیدن فریبنده از روح شمن ارک نرزول خلق شد. ابتدا در اسارت سریر یخی بود، پادشاه لیچ سرانجام با انسانی به نام آرتاس منتیل یکی شد. او مسئول بوجود آمدن مخلوقات غضب است و توسط ارتباطی تلپاتی غضب را از بالای سریر اش قله کوه یخی رهبری میکند.
پادشاه لیچ اصلیترین دشمن جهان هنر نبرد در خشم لیچ کینگ است.
تولد شاه لیچ
هنگامیکه نرزول جهان مرده درانور را ترک کرد. فورا توسط کیل جیدن اسیر شد. شیطان مشتاق گرفتن انتقام از ارک بود. کیل جیدن پیمان خونی که سالها پیش گسسته شده بود را انکارکرد و آن را پابرجا دانست. روح نرزول هنگامی که بدنش تکه تکه میشد زنده بود. مورد بخشش کیل جیدن قرار گرفت و با وی توافق کرد تا بار دیگر به شیطان خدمت کند. دقیقاً همانطور که فریبنده نقشه کشیده بود. روح نرزول در قالب کریستالی مرموز به نرثرند فرستاده شد، این قطعه یخی حس آگاهی او را دههزاربار افزایش داد تا زمانی که توسط قدرت کیل جیدن اسیر بود. اُرک دیگر آن نرزول نبود که نابود شده بود، لیچ کینگ موجودی که با قدرتهایی بسیار ژرف خلق شده بود.
پیمان کل توزاد
کل توزاد وفادارترین خادم لیچ کینگ یکی از اعضای سابق بلند پایه فرقه کیرین تور توسط احظار ذهنی لیچ کینگ به نرثرند فراخوانده شد، وی در طول حضور در کیرین تور همواره به مطالعه بر دانش ممنوعه نکرومنسری اصرار میورزید ولی این امر با مخالفت اعضا مواجه میشد. او با فراخوان لیچ کینگ راهی نرثرند شد و با نرزول هم پیمان شد، نرزول به او وعده جاودانگی و قدرت بسیار در قبال وفاداری و اطلاعتش داد. لیچ کینگ به او اجازه داد تا هیات انسانیش را حفظ کند و به میان مردم لرداران رود و آیین اشقیا را تبلیغ کند.
سازماندهی غضب
شاه لیچ به ازروت فرستاده شده بود، در نرثرند فرود آمد. جایی یخی که قطعه یخی او را به شکل یک سریر آورد. جایی که او میبایست سازماندهی نامردگان غضب را شروع میکرد و مراحل ضعیف شدن جهان را برای حضور لژیون سوزان فراهم میکرد. این ارتش جدید نمیخواست قربانی نبرد جاری که به شکست ارک در تسخیر ازروت شده بود باشد. لردان وحشت که توسط تایکوندریوس رهبری میشد برای مراقبت از او فرستاده شدند. در سریر یخی، شاه لیچ با قدرتهای ذهنی اش آزمایش کرد و موجودات زنده بومی را در بندگی خویش نگه اشت. طاعون نامردگان که از سریر یخی میآمد هرکدام از آنها را به خدمتگذاران نامرده خویش تبدیل کرد. بدینسان با استفاده از قدرت ذهنی و نکرومانسی او توانست بیشتر قسمتهای نرثرند را تسخیر کند. همچنانکه او روانهای بیشتری را میبلعید او به تنهایی در قدرت رشد میکرد چنانچه شخصا کنترل نامردگان را برعهده داشت که به او «خوراک مورد نیاز بیشتری» میداد. این گونه بود که قدرت او شروع به رشد کرد. حقیقتی که لردان وحشت بخوبی از آن اگاه بودند.
شاه لیچ وارد جنگی با پادشاهی ازجول-نروب شد. ساکنان باستانی که در برابر طاعون نامردگان او مقاوم بودند. ۱۰ سال نبرد به نام جنگ عنکبوت سرانجام با اولین پیروزی بزرگ لیچ کینگ پایان یافت. (زمانی که نروبینها در مقابل طاعون مقاوم بودند، اجسادشان میتوانست دوباره زنده شود)، لیچ کینگ توسط دشمنانش تحت تاثیر قرار گرفته بود، بهرحال ساختار نروبین را بعنوان عهدی به اربابان سرسخت و کهن عنکبوتها در اختیار خویش گرفت.
اکنون کنترل کامل بر بیبشتر نرثرند داشت. لردان وحشت نرزول را وادار کردند تا با نقشه آماده سازی جهان ازروت برای تهاجم لژیون سوزان که موافقت کرده بود را اجراکند.
سپس شاه لیچ با قدرت دورآگاهی خویش در ازروت به جستجو پرداخت و هر روح تاریکی که ممکن بود ندای او را پاسخ دهد فراخواند. کلتوزاد یک جادوگر و یک مقام والا از شورای کیرینتور دالاران، به فراخوان او پاسخ داد. کلتوزاد خود را خیلی زود به لیچ کینگ رساند، و صادقانه به او در اولین اقدام با پیدایش آیین اشقیا خدمت کرد. آیینی که میبایست شاه لیچ را بعنوان خدا عبادت میکردند و نکرومانسی به آنها میآموخت تا کمک بهتری به نیروهای نامرده باشد. (برای آگاهی بیشتر از داستان کامل لطفا به مقالات مسیر لعنت شده و کلتوزاد مراجعه کنید)
کلتوزاد و لرد وحشت ملگانس راه اشاعه آن را آموخته بودند، اما نرزول، همیشه به فکر توطئه کیل جیدن، مخفیانه در جستجوی راهی برای خروج از زندانش بود.
غضب لردران
بعد از مهیا ساختن در ماههای بسیار طولانی، کلتوزاد و آیین اشقیااش اولین ضربه را با رهاسازی طاعون در لردران وارد آورد. اوتر روشناییآور و پالادینهایش مامور تحقیق درباره سرزمینهای طاعون زده در آرزوی یافتن راهی برای توقف طاعون کردند. با وجود تلاش آنها طاعون به انتشار خود ادامه داد و بیشتر سرزمینهای شمالی لردران بکلی از پا در آمدند.
همچنانکه دستتههای نامرده به لردران نزدیک میشد، تنها پسر شاه ترنس، آرتاس منتیل، به مبارزه با غضب برخاست. همانطور که در تمام مدت اراده شاه لیچ بود، آرتاس موفق به کشتن کلتوزاد شد. اما حتی با این کار دستههای نامردهها با هر سربازی که در دفاع از سرزمین میمرد افزایش یافت. ناکام در جلوگیری از دشمنی که انگار غیر قابل کنترل بود، آرتاس گامهای زیادی برای بیرون راندن آنها برداشت. او سرانجام دستور سلاخی کردن تمام افرادی که در استراثهلم که توسط طاعون آلوده شده بودند را صادر کرد. تا با این کار جلوی ملگانس را در افزودن آنها به نیروی نامردگان بگیرد. سرانجام دوستان آرتاس به او هشدار دادند که او صبر خویش را در برابر مردمش از دست دادهاست.
ترس آرتاس و تصمیم او باعث تباه شدنش شد. او طاعون را تا منبعاش نرثرند دنبال کرد، قصد داشت تا این خطر را برای همیشه نابود کند. آنجا او به طور اتفاقی با دوست قدیمی خود مورادین ریش برنزی برادر پادشاه دورفها ماگنی ملاقات کرد، و دورف رو را به سمت اسلحهای افسانهای هدایت کرد آنها امید داشتند که این اسلحه به آنها در نبرد با غضب کمک کند. در عوض آرتاس خویش را طعمه قدرتهای عظیم شاه لیچ کرد. اعتقاد به این که اسلحه میتواند به او در نجات مردمش کمک کند، آرتاس شمشیر نفرین شده فراستمورن را برداشت. گرچه شمشیر به او قدرت بسیاری داد، بهایش بسیار گران بود. مورادین کشته شد و آرتاس شروع به از دست دادن روحش کرد، تبدیل به اولین و بزرگترین شوالیه مرگ شاه لیچ شد. آرتاس عاقبت انتقام خویش را از ملگانس گرفت و یکی از نگهبانان بسیار خطرناک شاه لیچ را حذف کرد.و دگرگونی نامقدس را تکمیل کرد. روح وسلامت عقلی خویش را خرد کرد. آرتاس غضب را بر علیه کشور خویش، لردران رهبری کرد. آرتاس پدر خویش شاه ترنس را کشت و لردران را زیر پاشنه آهنین شاه لیچ له کرد.
مسیر دوزخیان
با قهرمانش آرتاس،نرزول طاعون را در تمام لردران منتشر ساخت. آنچه از شوالیههای سیم پنجهای بازمانده بود عقب نشینی کرد، حتی اوتر مقتدر مغلوب قدرت شوالیه مرگ شد. آرتاس غضب را به شمال برد، به سرزمین الفهای کوئلتالاس،الفهای عالی هیچ شانسی نداشتند، و پایتختشان، سیلورمون، ویران شد – چشمه آفتاب باستانیشان تاب برداشت و برای احیا کردن کلتوزاد بصورت یک لیچ مورد استفاده قرار گرقت. بدینسان، ارباب هردو خشنود شد یار وفادار شاه لیچ بازگشته بود، و احضار کننده آزاد شده بود.
پیشرفت نقشه لژیون بعید به نظر میرسید. و تایکوندریوس بدقت احتیاط میکرد. مستخدمان نرزول لردران را جستجو کردند، کتاب جادو مدیو پیدا شد… که شامل جادوهای مورد نیاز کلتوزاد برای احضار آرکیماند بود.
سرانجام، آرکیماند در دالاران احضار شد، و به سریعا کنترل غضب را در اختیار تیکاندریوس و لردان وحشت قرار داد. اما کار لیچ کینگ به اتمام نرسیده بود. آرکیماند شاید داشت کنترل نرزول بر نامردگان را از بین میبرد، اما اشتیاق گرفتن انتقام از کوئلدوری، باعث شد فراموش کند که سریر یخی را به کیل جیدن بازگرداند. اینگونه بود که شاه لیچ با اقتدار باقی ماند.
هنگام تهاجم لژیون به آشنویل، ایلیدان طوفانخشم از زندانش بعد از ده هزار سال اسارت آزاد شد. ایلیدان به جادوی زیادی پی برده بود، و جمجه گولدان را سالها پیش برای خویش داشت. شاه لیچ آرتاس را روانه کالیمدور کرد. در آنجا آرتاس به طور پنهان به ایلیدان درباره قدرتهای جمجه گولدان سخن گفت. او در برابر چنین قدرتی ناتوان بود، ایلیدان جمجه را برداشت و انرژیهای بیکران آن را مهار کرد، ایلیدان همانطور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود، اقدام به کشتن تیکاندریوس کرد و فلوود را آزاد ساخت.
بدون تیم پشتیبان کننده تیکاندریوس، آرکیماند بیپروا کوه هیجال را فتح کرد و خود را به اتفاق غیره منتظرهای راهنمایی کرد : نابودی خویش.
میراث دوزخیان
ایستادن پیوسته قدرت و آزادی جهان بار دیگر باعث شد تا ایلیدان به دنبال یافتن جایگاه خود در این بازی بزرگ شود. بهرحال، کیل جیدن با ایلیدان مواجه شد و به او پیشنهادی داد که او نمیتوانست آن را رد کند. کیل جیدن از شکست آرکیماند در کوه هیجال به شدت خشمگین بود. اما او نگرانی بزرگش غیر از انتقام بود. دریافت که مخلوقش شاه لیچ، از کنترلش خارج شده، کیل جیدن به ایلیدان دستور داد تا نرزول را نابود کند و پایانی برای نامردگان غضب یکبار و برای همیشه رقم بزند. در عوض ایلیدان میتوانست قدرتی ناگفته و مکانی حقیقی در میان اربابان باقی مانده لژیون سوزان بدست آورد.
ایلیدان موافقت کرد و به سرعت به سمت سریر یخی روان شد، کریستال یخی کلاهخود که در آن روح شاه لیچ اقامت داشت. ایلیدان میدانست که او نیاز به سازهای قدرتمند برای نابودی سریر یخی دارد. با استفاده از علمی که او از طریق حافظه گولدان بدست آورد، ایلیدان مصمم شد تا مقبره سارگراس را پیدا کند و باقی مانده تیتان تاریک را بدست آورد. با استفاده از قدرتهای عظیم شیطانیاش، او ناگاهای مار مانند را از مکانهای دریایی تاریکشان فراخواند. ناگاها توسط ساحره پیر بانو وشج زیرک رهبری میشدند. ناگا به ایلیدان در یافتن جزایر منقطع کمک کرد، جایی که مقبره سارگراس شایع شده بود در آنجا قرار دارد.
با در اختیار گرفتن قدرت فراوان چشم سارگراس، ایلیدان به شهر جادوگری دالاران سفر کرد. شهر توسط خطوط انرژی تقویت شده بود ایلیدان از چشم برای جاری کردن یک طلسم ویرانگر بر علیه استحکامات قله یخی در نرثرند دور دست کرد. ایلیدان استحکامات دفاعی لیچ کینگ را با این طلسم خرد کرد و میخواست برای همیشه آن روز را پیروز میشد. اما در لحظات آخر، طلسم نابودگر ایلیدان زمانی که برادرش مالفوریون مداخله کرد متوقف شد، دریافت چنین طلسم مرگباری باعث وارد آمدن آسیب بزرگی به جهان میشد.
جنگ داخلی در سرزمینهای طاعون زده
اکنون که شاه لیچ بهطور علنی با خواست لژیون مقابله کرده بود، او میدانست که کیل جیدن خشمگین و خدمتگذاران شیطانی اش خواستار نابودی اویند، اما، در این وضعیت وخیم، نرزول قدرتهای جادویی خویش را از دست داد. وقتی که او فراستمورن را از سریر منتقل کرد، در کلاهخود یخیاش ترکی ایجاد شد و قدرتش شروع به چکه چکه کردن همانند خون از منفذی باز شد. نیمه راهی از ازروت، ساکن بر باقیمانده نامقدس پادشاهی پدرش، آرتاس در حال از دست دادن قدرتش بود. او قدرتش را مستقیما از سریر یخی و از طریق شمشیرش فراستمورن میگرفت، و قدرتش بروی نامردگان در حال کم شدن بود.
بهرحال قدرت او با کم شدن قدرت لیچ کینگ در حال کاهش بود. آرتاس درگیر جنگ داخلی در لردران بود. نیمی از نیروهای دائمی نامردگان، توسط بنشی سیلوانس بادپا رهبری میشد، به ناگاه از زیر یوغ قدرت لیچ کینگ خارج شدند و از بلایی که به سرشان آمده بود خشمگین شدند. آرتاس توسط شاه لیچ فرخوانده شد و همچنانکه جنگ در سرزمین طاعون زده شدت میگرفت. مجبور بود تا غضب را در دست نایبش کلتوزاد گذاشته و آنجا را ترک کند.
سرانجام سیلوانس و نامردگان شورشیاش (آنها رابه نام فراموش شدگان میشناسیم) کنترل شهر ویران لردران را در دست خود گرفتند. استحکاماتی در طبقات زیرین شهر ویران ایجاد کردند، فراموش شدگان عهد کردند تا غضب را نابود کنند و به سمت کلتوزاد و نوکرانش از زمین حرکت کردند. شاه لیچ ضعیف تر از آن بود که جلوی آنها را بگیرد.
آرتاس ضعیف شده بود اما مصمم بود تا ارباب خویش را نجات دهد، او به نرثرند رسید اما فقط ناگاهای ایلیدان و الفهای خون منتظر او بودند. او و هم پیمانان نروبیناش (در شکل شیاطین سردابها، که توسط ارباب مرده عنکبوتها آنوبآراک رهبری میشد) بر علیه نیروهای ایلیدان جنگیدند تا به قله یخی کوه یخ رسیده و از سریر یخی دفاع کنند.
بعد از زمانی کوتاه، اما نبردی سخت، ایلیدان سهوا خود را آزاد رها کرد و آرتاس از این فرصت استفاده کرد و زخمی عمیق بر سینه شکارچی دیو با فراستمورن وارد کرد. ایلیدان به درون برفها سقوط کرد، شدیدا مجروح شد و آرتاس به جلو رفت و درهای قله یخ را باز کرد.
آرتاس وارد گودال کوه یخ شد و مارپیچی زنجیر شده از یخ را تا انتهای قله مشاهده کرد. همچنانکه به بالا پلهها به سوی تقدیرش گام بر میداشت، صدای کسانی که فراموششان کرده بود و اشکهایشان در مغزش به یاد آورد. او صدای مورادین ریش برنزی، اوتر، و جینا که او را به بیرون فرا میخواندند را میشنید، هنوز آنها را نادیده میگرفت و بالا میرفت. سرانجام مارپیچ را گذراند و پشت سرش کلاهخودی یخی را دید، که در حصار لباسی زره مانند بود. مرتب بطوریکه همانند جایگاهی بروی سریر بزرگ بود. اکنون تنها یک صدا با او سخن میگفت، صدا نجوا کردن نرزول :
بازگشت شمشیر … حلقه را تکمیل کن … مرا از این قفس آزاد کن!
با فریادی قوی و مستحکم، آرتاس فراستمورن قدرتمند را برداشت تا از آن دربرابر زندان یخی شاه لیچ از آن استفاده کند و با فریادی ناگهانی،سریر یخی شکست، و تکههای کریستال روی زمین پراکنده شد. کلاهخود خاردار شاه لیچ که کنار پاهایش افتاد، آرتاس بهجلو خم شد، آن را برداشت و سپس آن شی بسیار قدرتمند را بروی سرش قرار داد.
«اکنون» صدای نرزول درون مغز او اکو میشد «ما یکی هستیم»
در آن لحظه، روح آرتاس و نرزول به یک روح قدرتمند تبدیل شد، همانطور که همیشه شاه لیچ نقشه کشیده بود. و بدینسان یکی از قدرتمندترینهای حاضر بروی جهان ازروت متولد شد.
بورناک از کارمندان بلیزارد در پاسخ به سوالی که لیچ کینگ کیست؟ این گونه پاسخ داد :
قبل از اینکه آرتاس زره لیچ کینگ را بهتن کند، این روح اورک شمن اسبق نرزول بو که به زره وصل بود و بطور فیزیکی درون سریر یخی محصور شده بود. اکنون روح آرتاس و لیچ کینگ یکی شده و باهم آنها لیچ کینگ هستند.
فاصله
برای سالیان متمادی لیچ کینگ به خواب رفت، انتظار کشید و رویا دید، در این حین خادمانش سارونایت استحکامات استوار سریر یخی را میساختند.
بر اساس روایت ماتیاس لنر، لیچ کینگ قلب خودش را بعد از نبرد با ایلیدن با این تصور که او را ضعیف میکند از بین برد. همچنین اژدهایی باستانی سیندراگوسا اولین همسر ملیگوس را بعنوان فراستویرم در بیدار شدنش برانگیخت.
خشم لیچ کینگ
اخیرا لیچ کینگ طاعونی جدید بر سر کلیمدور و پادشاهی شرقی ریخته است. سپس ابومیشینها و فراستویرمها را برای حمله به اورگریمار و استورمویند راهی کرد. بدنبال این حمله، اتحاد و هورد به سمت نرثرند و برای نبرد با غضب کشتی برافراشتند.
این مهاجمان بهترین و قدرتمندترین قهرمانانی هستن که به نرثرند فرستاده میشوند، در آنجا لیچ کینگ آنها را فاسد کرده و بر علیه مردمان خودشان بر میانگیزد.
بحران هویت
منازعهای در بعضی از محافل وارکرفتی بر سر این موضوع که چه اتفاقی وقتی که آرتاس و نرزول با هم یکی شدند افتاد در گرفتهاست. بعضی بر این اعتقادند که نرزول آرتاس را تسخیر کرده و پرنس سابق دیگر وجود ندارد. دیگران تفسیری ادبی از جمله «اکنون ما یکی شدیم» میکنند و اعتقاد دارند که دو شخصیت وجود ندارند چون حقیقتا یکی شدند. همیشه هواداران درباره پلاتهای بعدی مربوط به شاه لیچ فکر میکنند، بعضی میگویند آرتاس در مغزش با نرزول در حال جنگ است یا این که آرتاس هنوز مقداری خوبی در وجودش دارد.
وقتی از کریس متزن پرسیده شد که : «حقیقت درباره لیچ کینگ چیست؟» او پاسخ داد: «آرتاس و نرزول ترکیبی بینقص از خصوصیات و بدن آرتاس بهمراه خرد، تجربه، قدرت و شرارت نرزول است»
در رویا جایی که آرتاس در گذشته، حال و آینده است، در حضور نرزول کودکی که نشان انسانیت اوست را میکشد. با گرفتن این تصمیم نرزول میگوید. «ما یکی هستیم آرتاس. با هم لیچ کینگ هستیم. دیگر نرزولی نیست، آرتاسی نیست تنها مخلوقی با شکوه است.» سپس آرتاس نرزول را کشته و میگوید «ما نه. هیچ کس به من نمیگوید که چه کنم. هر آنچه میخواستم از تو گرفتم…اکنون قدرت از آن من است و فقط من هستم. اکنون فقط من هستم. من لیچ کینگ هستم و آمادهام» با این خیانت نرزول گیج شده و محو میشود.واقعا معلوم نیست که نتیجه این رویا مردن نرزول به دست آرتاس باشد اما مشخص میکند که روح آرتاس بر روح نرزول رهبری دارد.
خدا گونه شدن
بحث دیگری که بین طرفداران بوجود آمده اینکه لیچ کینگ در طبقه خدایان است یا نه. او قدرتهایش را از کیل جیدن گرفت، بهرحال قدرت او پیوسته در حال افزایش بود این افزایش قدرت ماوراء تصور کیل جیدن بود. بیشتر خدایان در وارکرفت قدرتهای خویش زا از معبد خدایان گرفتند. گرچه بیشتر آنها تا مقداری وابسته به جهان ازروت بودند. الوون الفهای شب را خلق کرد(بر اساس افسانههای خودشان)، حال آنکه اژدهایان ناظر محافظ مخصوص عناصر ازروت شدند و فرزندانشان را به جهان عزضه کردند. لیچ کینگ نامردگان را به این جهان بخشید درحالی که کارموثری مثل کاری که دیگر خدایان کردند نبود. این هنوز میتواند مرتبه خدایان را بالا ببرد. همچنین در بسیاری از متون بلیزارد از جمله کتاب راهنما هنرنبرد ۳ از او بعنوان «لیچ کینگ خدامانند» یاد میشود. بر اساس دایره المعارف وارکرفت که توسط بلیزارد منتشر شده خدایان به دو قسماند:
خدایان جاودانند
در وارکرفت قوانینی سخت و محکم برای مشخص کردن اینکه خدا یه چه معنی است وجود ندارد. جز اینکه خدایان جاودانند.
خدایان معبود هستند
نیمه خدایان ازروت دارای قدرتهای فراوانی هستند و گاهی اوقات نقشی محوری در تاریخ سیاره ایفا میکنند. با اینحال، برعکس خدایان، بسیاری از نیمه خدایان مورد پرستش واقع نمیشوند.
گرچه این حقیقتی است که شاه لیچ چندان کهن نیست، این قابل بحث است که آیا او معبود است یا خیر. اعضای آیین اشقیاء و اکولایتهای مخوفی که به او خدمت میکنند(در سرزمین آشوب و سریر یخی). بطور آشکار او را پرستش میکنند و برای این کار ارزش بسیاری قائل اند. با این حال، بحث ادامه دارد و عوام هنوز در اینباره به توافقی یکسان نرسیدهاند.
نظرات شما عزیزان: